من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
درباره فیلم بوف کور
بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران
شهناز مرادی
نشر آگاه
سال ۱۳۶۸
بخش اول
بر اساس «بوف کور» صادق هدایت دو فیلم ساخته شده است : یکی به وسیله کیومرث درم بخش و دیگری ساخته بزرگمهر رفیعا. فیلم درم بخش تولید «تلویزیون ملی ایران» است با زمان 55 دقیقه، و جز در تلویزیون - در اواسط دهه پنجاه - در سینما ها نمایش داده نشد.
فیلم بزرگمهررفیعا با زمان 95 دقیقه در آمریکا (به زبان انگلیسی در سال 1973) به عنوان پایان نامه تحصیلی ساخته، و به گواه سازندهاش فقط پنجاه صفحه کتاب را تصویر کرده است. فیلم اخیر یک دوبار در جشنوارههای قبل از انقلاب و مجامع دانشجویی به نمایش در آمد. بنابراین هر دو فیلم سینمایی محسوب نمیشوند و غرض از پرداختن به یکی از آنها از بابت اهمیت کتاب و قابلیتهای تصویری آن است. انتخاب بوف کور رفیعا و مقایسه آن با داستان هدایت از این جهت است که نگارنده معضلی برای تماشای مجدد فیلم نداشت.
گروهی از فیلم سازان و منتقدان و حتی نویسندگان آثار ادبی بین سینما - که هنر تصویر است - و ادبیات - که هنر توصیف و گفتگو وروایت است - تفاوت فراوان قایلند. دست کم از دو دهه پیش گروهی از فیلم سازان و منتقدان کوشیدند در کی از سینما و فیلم ارایه دهند که بر اساس آن همه چیز به «فرم» و «تصاویر شاعرانه» محدود میشود و هرگونه گفت و گو از مسایلی غیر از آن را «شناخت غیر سینمایی از سینما» میخوانند؛ «شناختی که محدود به تحلیل ارزشهای عمومی داستان، روانشناسی شخصیتهای فیلم و انگیزه اعمال آنها» میشود. در مقابل این گروه، فیلمسازان و منتقدانی صف کشیدهاند که در عین حال که سینما را هنری تلقی میکنند که زبانش تصویر است، اما ارزشهایی را که داستان ملزم به در نظر گرفتن و بازگویی آنها است نقطه نظرهایی خارج از حیطه سینما تلقی نمیکنند.
صادق هدایت بوف کور را به شیوه روایی و با زبانی فلسفی و ذهنی نوشته است، به قصد مکاشفه درونیات و مشغله ذهنی آدمهای منزوی و وازده، از طریق بهره جستن از تصویرهای پیچیده عینی و ذهنی، نمادها و ترسیم رفتار و سکنات شخصیتها بر بستر و فضای اجتماعی.
هدایت از همان سطور آغاز کتاب، برای لحظهای، به عدم موفقیت خود در این کار سترگ نیز میاندیشد :
«من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، انچه را که از ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع به آن قضاوت کلی بکنم. نه، فقط، اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند - فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خود را نشناخته باشم - زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای اینست که خودم را به سایهام معرفی بکنم...برای اوست که میخواهم آزمایشی بکنم. ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم.»
داستانی با این ویژگیهای ذهنی وفلسفی را باید جزو آثاری محسوب کرد که قابلیتهای برگردان تصویری ضعیفی دارند. مگر آنکه برای تصویر کردن آن به طرحی کلی (و نه حتی از جنس «قضاوت کلی» هدایت) از کتاب بسنده کرد. برای اثبات این مدعا بوف کور هدایت و بوف کور رفیعا را برچند محور بررسی میکنیم :
درونمایه
بوف کور صادق هدایت درباره زندگی نفسانی و فردی مردی افیونی است که دلباخته «زنی اثیری»، «یک فرشته» میشود، که رفتار و سکناتش «مانند مردمان معمولی نیست». مرد قبل از این که با زن دیداری اتفاقی داشته باشد، گویی او را میشناخته و در «عالم مثال» با او آشنا شده بودهاست. و برای همین است که همواره تصویری از او را راوی روی جلد قلمدانی نقاشی میکند. او بعد از اینکه از سوراخ هوا خور رف، در «یک منظره رویای افیونی» به دیدار زن اثیری نایل میآید شرح میدهد :
@Sadegh_Hedayat©️
بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران
شهناز مرادی
نشر آگاه
سال ۱۳۶۸
بخش اول
بر اساس «بوف کور» صادق هدایت دو فیلم ساخته شده است : یکی به وسیله کیومرث درم بخش و دیگری ساخته بزرگمهر رفیعا. فیلم درم بخش تولید «تلویزیون ملی ایران» است با زمان 55 دقیقه، و جز در تلویزیون - در اواسط دهه پنجاه - در سینما ها نمایش داده نشد.
فیلم بزرگمهررفیعا با زمان 95 دقیقه در آمریکا (به زبان انگلیسی در سال 1973) به عنوان پایان نامه تحصیلی ساخته، و به گواه سازندهاش فقط پنجاه صفحه کتاب را تصویر کرده است. فیلم اخیر یک دوبار در جشنوارههای قبل از انقلاب و مجامع دانشجویی به نمایش در آمد. بنابراین هر دو فیلم سینمایی محسوب نمیشوند و غرض از پرداختن به یکی از آنها از بابت اهمیت کتاب و قابلیتهای تصویری آن است. انتخاب بوف کور رفیعا و مقایسه آن با داستان هدایت از این جهت است که نگارنده معضلی برای تماشای مجدد فیلم نداشت.
گروهی از فیلم سازان و منتقدان و حتی نویسندگان آثار ادبی بین سینما - که هنر تصویر است - و ادبیات - که هنر توصیف و گفتگو وروایت است - تفاوت فراوان قایلند. دست کم از دو دهه پیش گروهی از فیلم سازان و منتقدان کوشیدند در کی از سینما و فیلم ارایه دهند که بر اساس آن همه چیز به «فرم» و «تصاویر شاعرانه» محدود میشود و هرگونه گفت و گو از مسایلی غیر از آن را «شناخت غیر سینمایی از سینما» میخوانند؛ «شناختی که محدود به تحلیل ارزشهای عمومی داستان، روانشناسی شخصیتهای فیلم و انگیزه اعمال آنها» میشود. در مقابل این گروه، فیلمسازان و منتقدانی صف کشیدهاند که در عین حال که سینما را هنری تلقی میکنند که زبانش تصویر است، اما ارزشهایی را که داستان ملزم به در نظر گرفتن و بازگویی آنها است نقطه نظرهایی خارج از حیطه سینما تلقی نمیکنند.
صادق هدایت بوف کور را به شیوه روایی و با زبانی فلسفی و ذهنی نوشته است، به قصد مکاشفه درونیات و مشغله ذهنی آدمهای منزوی و وازده، از طریق بهره جستن از تصویرهای پیچیده عینی و ذهنی، نمادها و ترسیم رفتار و سکنات شخصیتها بر بستر و فضای اجتماعی.
هدایت از همان سطور آغاز کتاب، برای لحظهای، به عدم موفقیت خود در این کار سترگ نیز میاندیشد :
«من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، انچه را که از ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع به آن قضاوت کلی بکنم. نه، فقط، اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند - فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خود را نشناخته باشم - زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای اینست که خودم را به سایهام معرفی بکنم...برای اوست که میخواهم آزمایشی بکنم. ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم.»
داستانی با این ویژگیهای ذهنی وفلسفی را باید جزو آثاری محسوب کرد که قابلیتهای برگردان تصویری ضعیفی دارند. مگر آنکه برای تصویر کردن آن به طرحی کلی (و نه حتی از جنس «قضاوت کلی» هدایت) از کتاب بسنده کرد. برای اثبات این مدعا بوف کور هدایت و بوف کور رفیعا را برچند محور بررسی میکنیم :
درونمایه
بوف کور صادق هدایت درباره زندگی نفسانی و فردی مردی افیونی است که دلباخته «زنی اثیری»، «یک فرشته» میشود، که رفتار و سکناتش «مانند مردمان معمولی نیست». مرد قبل از این که با زن دیداری اتفاقی داشته باشد، گویی او را میشناخته و در «عالم مثال» با او آشنا شده بودهاست. و برای همین است که همواره تصویری از او را راوی روی جلد قلمدانی نقاشی میکند. او بعد از اینکه از سوراخ هوا خور رف، در «یک منظره رویای افیونی» به دیدار زن اثیری نایل میآید شرح میدهد :
@Sadegh_Hedayat©️
بناهای این شهر را دیدهاید؟
بندبازانی بیسواد
بر داربستهایی نیی
که تا آسمان بالا میروند
ارزانترین جینها را خریدهاید؟
در گرانترین هتلهای جهان خوابیدهاید؟
در معابد پر از دود عود به سرفه افتادهاید؟
بوی عطرهای فرانسوی را به مشام کشیدهاید
که مثل ابر بر فراز فاضلابها آویزانند
تق تق قمارخانهها را شنیدهاید؟
و غرش بازار بورس را؟
به جهانگردان توجه کردهاید؟
مثل شاه میگوهایی صورتی
پشت پنجرههای رنگی اتوبوسها؟
که خسته از خرید مدام چشمهایشان را میمالند
نه! این شهر که در آن هزار گل میپژمرد
که دور زمانیست خیز بلندش را به جلو برداشته است
در باور نمیگنجد.
شبحیست، نشانهایست، وهمیست، اپراییست علمی- تخیلی
جعلیست معجزه گونه
#هانس_مگنوس_انتسنزبرگر
#متروپل_آبادان🖤
@Sadegh_Hedayat©
بندبازانی بیسواد
بر داربستهایی نیی
که تا آسمان بالا میروند
ارزانترین جینها را خریدهاید؟
در گرانترین هتلهای جهان خوابیدهاید؟
در معابد پر از دود عود به سرفه افتادهاید؟
بوی عطرهای فرانسوی را به مشام کشیدهاید
که مثل ابر بر فراز فاضلابها آویزانند
تق تق قمارخانهها را شنیدهاید؟
و غرش بازار بورس را؟
به جهانگردان توجه کردهاید؟
مثل شاه میگوهایی صورتی
پشت پنجرههای رنگی اتوبوسها؟
که خسته از خرید مدام چشمهایشان را میمالند
نه! این شهر که در آن هزار گل میپژمرد
که دور زمانیست خیز بلندش را به جلو برداشته است
در باور نمیگنجد.
شبحیست، نشانهایست، وهمیست، اپراییست علمی- تخیلی
جعلیست معجزه گونه
#هانس_مگنوس_انتسنزبرگر
#متروپل_آبادان🖤
@Sadegh_Hedayat©
Set Free
Scott Lawlor
ای کاش تو اینجا بودی ،
در حقیقت من اینجا هیچکس را ندارم ،
هیچ کس جز ترس و تشویش !
نامه به میلنا
فرانتس کافکا
@Sadegh_Hedayat©
در حقیقت من اینجا هیچکس را ندارم ،
هیچ کس جز ترس و تشویش !
نامه به میلنا
فرانتس کافکا
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
درباره فیلم بوف کور بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران شهناز مرادی نشر آگاه سال ۱۳۶۸ بخش اول بر اساس «بوف کور» صادق هدایت دو فیلم ساخته شده است : یکی به وسیله کیومرث درم بخش و دیگری ساخته بزرگمهر رفیعا. فیلم درم بخش تولید «تلویزیون ملی ایران»…
درباره فیلم بوف کور
بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران
شهناز مرادی
نشر آگاه
سال ۱۳۶۸
بخش دوم
«در این وقت از خود بیخود شده بودم؛ مثل اینکه من اسم او را قبلا میدانستهام. شراره چشمهایش، رنگش، بویش، حرکاتش همه به نظر من آشنا میآمد، مثل اینکه روان من در زندگی پیشین در عالم مثال با روان او همجوار بوده از یک اصل و یک ماده بوده و بایستی که بههم ملحق شده باشیم. میبایستی در این زندگی نزدیک او بوده باشم. هرگز نمیخواستم او را لمس بکنم، فقط اشعه نامرئی که از تن ما خارج و بههم آمیخته میشد کافی بود. این پیش آمد وحشتانگیز که به اولین نگاه به نظر من آشنا آمد، آیا همیشه دو نفر عاشق همین احساس را نمیکنند که سابقا یکدیگر را دیده بودند، که رابطه مرموزی میان آنها وجود داشته است؟ در این دنیای پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را - آیا ممکن بود کس دیگری در من تاثیر بکند؟»
در فلسفه افلاطون عالم مثال (ایده)، عالم ازلی و غیر محسوسی است که روح انسان قبل از حلول در جسم در آن میزید. آن چه انسان زمینی در زندگی فانی با آن سر و کار پیدا میکند، در واقع یادآوری و سایه مبهم و گذرندهای است از آن چیزهایی که در جهان معقول وغیر محسوس وجود داشته است :
«آیا روزی با اسرار این اتفاقات ماوراة طبیعی، این انعکاس سایه روح که در حالت اغماة وبرزخ بین خواب و بیداری جلوه میکند کسی پی خواهد برد؟»
بحث مثال (در جمع مثل) افلاطون ابعاد مختلف و پیچیدههای دارد که به احتمال جنبه یا جنبههایی از آن مورد نظر هدایت بوده است.
مرد افیونی پس از دیدار کوتاه اولیه با زن اثیری، که خنده مشمئز کننده و هراس آور مردی که رو به روی او نشسته آن را قطع میکند، تا دو ماه و چهار روز بعد، به رغم تقلا هایش، زن را نمیبیند، تا این که شبی زن جلو خانه او، در لباسی یک سر سیاه، ظاهر میشود و پس از این که مرد در را باز میکند یک راست به اتاق خواب او میرود و خود را روی تخت رها میکند و میمیرد. کوششهای مرد برای گرم کردن جسم او بیفایده است.
میشود از لحاظ مثل افلاطونی نتیجه گرفت که زن اثیری - که هدایت اسم خاصی بر او نمیگذارد - فارغ از زمان و مکان حضور دارد و حائز همه صفات و خصایل فرشتگان است. مرد افیونی - که چیزهای زیبا را سخت دوست دارد - تا قبل ار این که زن اثیری را از دریچه رف مشاهده کند یا پای منقل و وافور است یا در خواب. او دچار وهم است. وهم درباره چیزی که هم هست و هم نیست.
«...ولی چیزی که غریب، چیزی که باور نکردنی است نمیدانم چرا موضوع مجلس همه نقاشیهای من از ابتدا یکجور و یکشکل بوده است. همیشه یک درخت سرو میکشیدم که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان عبا به خودش پیچیده، چنباتمه نشسته دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبابه دست چپش را به حالت تعجب به لبش گذاشته بود. روبروی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او گل نیلوفر تعارف میکرد - چون میان آنها یک جوی آب فاصله داشت- آیا این مجلس را من سابقا دیده بودهام؟، یا در خواب به من الهام شده بود؟ نمیدانم، فقط میدانم که هرچه نقاشی میکردم همهاش همین مجلس و همین موضوع بود، دستم بدون اراده این تصویر را میکشید...»
اما مرد افیونی پس از مشاهده زن اثیری از دریچه رف و بعد از ملاقات با او در شامگاه دو ماه و چهار روز بعد و تا پایان ماجرا میکوشد که زیبایی مطلق را بشناسد و بر آن معرفت یابد. معرفت بر وجودی حقیقی که هست. اگر وهم مربوط به اتفاقات، اشیا و عالم محسوس است، معرفت مربوط به عالم ابدی فوق محسوسات یا آنطور که هدایت نوشته «اتفاقات ماورا طبیعی» است. زن اثیری، زیبایی مطلق، فرشته است، متعلق به نقاشیهای روی جلد قلمدان است، «متعلق به این دنیای پست درنده نیست»، برای همین وقتی پس از دو ماه و چهار روز بر مرد افیونی ظاهر میشود، تنش بر روی تخت او سرد میشود و میمیرد. مرد افیونی اگر وجود او را برای جسمش نخواهد، بلکه برای زیبایی مطلق و ابدی او بخواهد صاحب معرفت خواهد بود. اما زن اثیری، قبل از آنکه مرد خود را در این زمینه بیازماید میمیرد. پس از آن زنانی که او در زندگی خود، در عالم محسوس، با آنها روبرو میشود یا درباره آنها سخن میگوید دارای صفات متضادند : هم زشتاند، هم زیبا، هم خوباند، هم بد. مادر و دایهاش چنیناند و زنش لکاته است.
@Sadegh_Hedayat©️
بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران
شهناز مرادی
نشر آگاه
سال ۱۳۶۸
بخش دوم
«در این وقت از خود بیخود شده بودم؛ مثل اینکه من اسم او را قبلا میدانستهام. شراره چشمهایش، رنگش، بویش، حرکاتش همه به نظر من آشنا میآمد، مثل اینکه روان من در زندگی پیشین در عالم مثال با روان او همجوار بوده از یک اصل و یک ماده بوده و بایستی که بههم ملحق شده باشیم. میبایستی در این زندگی نزدیک او بوده باشم. هرگز نمیخواستم او را لمس بکنم، فقط اشعه نامرئی که از تن ما خارج و بههم آمیخته میشد کافی بود. این پیش آمد وحشتانگیز که به اولین نگاه به نظر من آشنا آمد، آیا همیشه دو نفر عاشق همین احساس را نمیکنند که سابقا یکدیگر را دیده بودند، که رابطه مرموزی میان آنها وجود داشته است؟ در این دنیای پست یا عشق او را میخواستم و یا عشق هیچکس را - آیا ممکن بود کس دیگری در من تاثیر بکند؟»
در فلسفه افلاطون عالم مثال (ایده)، عالم ازلی و غیر محسوسی است که روح انسان قبل از حلول در جسم در آن میزید. آن چه انسان زمینی در زندگی فانی با آن سر و کار پیدا میکند، در واقع یادآوری و سایه مبهم و گذرندهای است از آن چیزهایی که در جهان معقول وغیر محسوس وجود داشته است :
«آیا روزی با اسرار این اتفاقات ماوراة طبیعی، این انعکاس سایه روح که در حالت اغماة وبرزخ بین خواب و بیداری جلوه میکند کسی پی خواهد برد؟»
بحث مثال (در جمع مثل) افلاطون ابعاد مختلف و پیچیدههای دارد که به احتمال جنبه یا جنبههایی از آن مورد نظر هدایت بوده است.
مرد افیونی پس از دیدار کوتاه اولیه با زن اثیری، که خنده مشمئز کننده و هراس آور مردی که رو به روی او نشسته آن را قطع میکند، تا دو ماه و چهار روز بعد، به رغم تقلا هایش، زن را نمیبیند، تا این که شبی زن جلو خانه او، در لباسی یک سر سیاه، ظاهر میشود و پس از این که مرد در را باز میکند یک راست به اتاق خواب او میرود و خود را روی تخت رها میکند و میمیرد. کوششهای مرد برای گرم کردن جسم او بیفایده است.
میشود از لحاظ مثل افلاطونی نتیجه گرفت که زن اثیری - که هدایت اسم خاصی بر او نمیگذارد - فارغ از زمان و مکان حضور دارد و حائز همه صفات و خصایل فرشتگان است. مرد افیونی - که چیزهای زیبا را سخت دوست دارد - تا قبل ار این که زن اثیری را از دریچه رف مشاهده کند یا پای منقل و وافور است یا در خواب. او دچار وهم است. وهم درباره چیزی که هم هست و هم نیست.
«...ولی چیزی که غریب، چیزی که باور نکردنی است نمیدانم چرا موضوع مجلس همه نقاشیهای من از ابتدا یکجور و یکشکل بوده است. همیشه یک درخت سرو میکشیدم که زیرش پیرمردی قوز کرده شبیه جوکیان هندوستان عبا به خودش پیچیده، چنباتمه نشسته دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبابه دست چپش را به حالت تعجب به لبش گذاشته بود. روبروی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او گل نیلوفر تعارف میکرد - چون میان آنها یک جوی آب فاصله داشت- آیا این مجلس را من سابقا دیده بودهام؟، یا در خواب به من الهام شده بود؟ نمیدانم، فقط میدانم که هرچه نقاشی میکردم همهاش همین مجلس و همین موضوع بود، دستم بدون اراده این تصویر را میکشید...»
اما مرد افیونی پس از مشاهده زن اثیری از دریچه رف و بعد از ملاقات با او در شامگاه دو ماه و چهار روز بعد و تا پایان ماجرا میکوشد که زیبایی مطلق را بشناسد و بر آن معرفت یابد. معرفت بر وجودی حقیقی که هست. اگر وهم مربوط به اتفاقات، اشیا و عالم محسوس است، معرفت مربوط به عالم ابدی فوق محسوسات یا آنطور که هدایت نوشته «اتفاقات ماورا طبیعی» است. زن اثیری، زیبایی مطلق، فرشته است، متعلق به نقاشیهای روی جلد قلمدان است، «متعلق به این دنیای پست درنده نیست»، برای همین وقتی پس از دو ماه و چهار روز بر مرد افیونی ظاهر میشود، تنش بر روی تخت او سرد میشود و میمیرد. مرد افیونی اگر وجود او را برای جسمش نخواهد، بلکه برای زیبایی مطلق و ابدی او بخواهد صاحب معرفت خواهد بود. اما زن اثیری، قبل از آنکه مرد خود را در این زمینه بیازماید میمیرد. پس از آن زنانی که او در زندگی خود، در عالم محسوس، با آنها روبرو میشود یا درباره آنها سخن میگوید دارای صفات متضادند : هم زشتاند، هم زیبا، هم خوباند، هم بد. مادر و دایهاش چنیناند و زنش لکاته است.
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
درباره فیلم بوف کور بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران شهناز مرادی نشر آگاه سال ۱۳۶۸ بخش دوم «در این وقت از خود بیخود شده بودم؛ مثل اینکه من اسم او را قبلا میدانستهام. شراره چشمهایش، رنگش، بویش، حرکاتش همه به نظر من آشنا میآمد، مثل اینکه…
درباره فیلم بوف کور
بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران
شهناز مرادی
نشر آگاه
سال ۱۳۶۸
بخش سوم
بوف کور رفیعا نیز همین مایه را بیش و کم حفظ کرده است. اما کوششی که کارگردان برای جا به جا کردن ماجراها و آدمهای کتاب به خرج داده داستان را از نواخت و منطق ذهنی خود انداخته است : ضعف بر پرداخت شخصیتها و وقایع نیز مزید بر علت است.
در کتاب مرد افیونی پس از آنکه «خنده خشک و زننده»ی پیرمرد را میشنود هراسان از روی چهار پایه پایین میآید و از دیدن زن اثیری خودداری میکند، در فیلم پس از آنکه خنده پیرمرد قطع شده، مرد از نظاره کردن زن خودداری میکند. هرچند موقعی که او در اتاق تنها است، چند بار صدای خنده مشمئز کننده پیرمرد در گوشهایش طنین میاندازد.
هدایت شرح میدهد که مرد افیونی دو ماه و چهار روز، «هر روز طرف غروب مثل مرغ سر کنده دور خانه»اش به دنبال زن اثیری میگردد، «به طوریکه همه سنگها و همه ریگهای اطراف آن را» میشناخته. رفیعا بر خلاف هدایت که سخنی از آدمهای دیگر نمیگوید، در گشت و گذارهای مرد نشان میدهد که او چند زن و مرد را در اطراف خانهاش میبیند و در چهره آنها دقیق میشود. پلیسی را نشان میدهد که با باتومی شخصی را آنقدر میزند تا میمیرد و پلیسی دیگر را که میخواهد عدهای را دستگیر کند. هرچند این تصاویر گسیخته و فاقد منطق هستند - با احتساب این که بوف کور رفیعا فیلمی است تجربی - میشود با قدری تساهل پذیرفت که شخصیت افیونی فیلم او آدمی است که از زورگویی و بیعدالتی در رنج است و برای همین مأمنی جز گوشه تاریک خانهاش و شراب و افیون نمییابد. البته از کتاب هدایت نیز اشاره های مستقیم و غیر مستقیم به ناگواریهای اجتماعی فراوان به چشم میآید. یعنی میشود گفت که آنچه شخصیت افیونی بوف کور رفیعا در گشت و گذارهایش به چشم میبیند، شخصیت افیونی «بوف کور» هدایت، در مجموع کتاب، به ویژه پس از گور سپردن زن اثیری، درباره آن سخن میگوید.
مرد افیونی کتاب پس از آن که به تکرار از چهره زن اثیری نقش برمیدارد او را با چاقو قطعه قطعه میکند، تصاویر فیلم به گونهای است که او در لا به لای قطعه قطعه کردن زن از چهرهاش نیز نقاشی میکند. این را با قدری تسامح میتوان به حساب تداخل زمان در کار رفیعا گذاشت!
شیوه روایی
هدایت با انتشار بوف کور در سال 1315 (چاپ اول، بمبئی) داستانی فلسفی و ذهنی با ساخت و زبانی بدیع و پیچیده عرضه کرد. او دریافته بود که برای بیان دنیای ذهنی شخصی خاص نباید از همان زبان مجموعه داستانهای «زنده به گور» (1309)، «سه قطره خون» (1311)، «سایه روشن» (1312)، «علویه خانم» (1312) و مانند اینها استفاده کند. برای مکالمه با درون و مکاشفه درونی آدمی افیونی که طرز تلقی خود ویژهای از جهان، عشق و انسانها دارد، زبان و ساخت سنتی حاصل خوبی به بار نمیآورد. از این لحاظ هدایت برای شناخت و شناساندن آن آدم - البته - وی را در مقام راوی داستان قرار داد تا به شرح مشغلههای ذهنی و حرمانهای خود بپردازد. موضوعهایی که به تصویر در آوردنشان استعدادی شگرف میخواهد، یا شاید هم ربطی به استعداد نداشته باشد و اصلا به تصویر در نیایند. مثلا هدایت نوشته :
«حالت افسرده و شادی غم انگیزش همه اینها نشان میداد که او مانند مردمان معمولی نیست، اصلا خوشگلی او معمولی نبود، او مثل یک منظره رویای افیونی به من جلوه کرد...او همان حرارت عشقی مهر گیاه را در من تولید کرد.»
یا :
«...هیچکس از مردمان معمولی، هیچکس بغیر از من نمیبایستی که چشمش به مرده او بیفتد. او آمده بود در اطاق من، جسم رد و سایه اش را تسلیم من کرده بود برای اینکه کس دیگری او را نبیند برای اینکه به نگاه بیگانه آلوده نشود...»
و نمونههای دیگر که فراوان میتوان آورد، و جز به زبان راوی (گوینده) قابل واگویی نیست. و بی شک از همین بابت بودهاست که رفیعا جا به جا صدای گوینده را به کمک طلبیده تا آنچه را از درون آن آدم افیونی نمیتوانسته تصویر بکند، بر تصاویری از چهره و قامت او، با صدای گوینده بازگو کند.
@Sadegh_Hedayat©️
بر گرفته از کتاب اقتباس ادبی در سینمای ایران
شهناز مرادی
نشر آگاه
سال ۱۳۶۸
بخش سوم
بوف کور رفیعا نیز همین مایه را بیش و کم حفظ کرده است. اما کوششی که کارگردان برای جا به جا کردن ماجراها و آدمهای کتاب به خرج داده داستان را از نواخت و منطق ذهنی خود انداخته است : ضعف بر پرداخت شخصیتها و وقایع نیز مزید بر علت است.
در کتاب مرد افیونی پس از آنکه «خنده خشک و زننده»ی پیرمرد را میشنود هراسان از روی چهار پایه پایین میآید و از دیدن زن اثیری خودداری میکند، در فیلم پس از آنکه خنده پیرمرد قطع شده، مرد از نظاره کردن زن خودداری میکند. هرچند موقعی که او در اتاق تنها است، چند بار صدای خنده مشمئز کننده پیرمرد در گوشهایش طنین میاندازد.
هدایت شرح میدهد که مرد افیونی دو ماه و چهار روز، «هر روز طرف غروب مثل مرغ سر کنده دور خانه»اش به دنبال زن اثیری میگردد، «به طوریکه همه سنگها و همه ریگهای اطراف آن را» میشناخته. رفیعا بر خلاف هدایت که سخنی از آدمهای دیگر نمیگوید، در گشت و گذارهای مرد نشان میدهد که او چند زن و مرد را در اطراف خانهاش میبیند و در چهره آنها دقیق میشود. پلیسی را نشان میدهد که با باتومی شخصی را آنقدر میزند تا میمیرد و پلیسی دیگر را که میخواهد عدهای را دستگیر کند. هرچند این تصاویر گسیخته و فاقد منطق هستند - با احتساب این که بوف کور رفیعا فیلمی است تجربی - میشود با قدری تساهل پذیرفت که شخصیت افیونی فیلم او آدمی است که از زورگویی و بیعدالتی در رنج است و برای همین مأمنی جز گوشه تاریک خانهاش و شراب و افیون نمییابد. البته از کتاب هدایت نیز اشاره های مستقیم و غیر مستقیم به ناگواریهای اجتماعی فراوان به چشم میآید. یعنی میشود گفت که آنچه شخصیت افیونی بوف کور رفیعا در گشت و گذارهایش به چشم میبیند، شخصیت افیونی «بوف کور» هدایت، در مجموع کتاب، به ویژه پس از گور سپردن زن اثیری، درباره آن سخن میگوید.
مرد افیونی کتاب پس از آن که به تکرار از چهره زن اثیری نقش برمیدارد او را با چاقو قطعه قطعه میکند، تصاویر فیلم به گونهای است که او در لا به لای قطعه قطعه کردن زن از چهرهاش نیز نقاشی میکند. این را با قدری تسامح میتوان به حساب تداخل زمان در کار رفیعا گذاشت!
شیوه روایی
هدایت با انتشار بوف کور در سال 1315 (چاپ اول، بمبئی) داستانی فلسفی و ذهنی با ساخت و زبانی بدیع و پیچیده عرضه کرد. او دریافته بود که برای بیان دنیای ذهنی شخصی خاص نباید از همان زبان مجموعه داستانهای «زنده به گور» (1309)، «سه قطره خون» (1311)، «سایه روشن» (1312)، «علویه خانم» (1312) و مانند اینها استفاده کند. برای مکالمه با درون و مکاشفه درونی آدمی افیونی که طرز تلقی خود ویژهای از جهان، عشق و انسانها دارد، زبان و ساخت سنتی حاصل خوبی به بار نمیآورد. از این لحاظ هدایت برای شناخت و شناساندن آن آدم - البته - وی را در مقام راوی داستان قرار داد تا به شرح مشغلههای ذهنی و حرمانهای خود بپردازد. موضوعهایی که به تصویر در آوردنشان استعدادی شگرف میخواهد، یا شاید هم ربطی به استعداد نداشته باشد و اصلا به تصویر در نیایند. مثلا هدایت نوشته :
«حالت افسرده و شادی غم انگیزش همه اینها نشان میداد که او مانند مردمان معمولی نیست، اصلا خوشگلی او معمولی نبود، او مثل یک منظره رویای افیونی به من جلوه کرد...او همان حرارت عشقی مهر گیاه را در من تولید کرد.»
یا :
«...هیچکس از مردمان معمولی، هیچکس بغیر از من نمیبایستی که چشمش به مرده او بیفتد. او آمده بود در اطاق من، جسم رد و سایه اش را تسلیم من کرده بود برای اینکه کس دیگری او را نبیند برای اینکه به نگاه بیگانه آلوده نشود...»
و نمونههای دیگر که فراوان میتوان آورد، و جز به زبان راوی (گوینده) قابل واگویی نیست. و بی شک از همین بابت بودهاست که رفیعا جا به جا صدای گوینده را به کمک طلبیده تا آنچه را از درون آن آدم افیونی نمیتوانسته تصویر بکند، بر تصاویری از چهره و قامت او، با صدای گوینده بازگو کند.
@Sadegh_Hedayat©️
جای شما خالی، جستهجسته ما هم داریم موسیقی مذهبی پیدا میکنیم. متاسفانه چند روز پیش در اتوبوس گیر کرده بودم تکهای اذان را شنیدم که آخوند بدصدایی آیات قرآن را به آهنگ ابوعطا میخواند. باز هم به ترقیات روزافزون ما شک بیاورید!
#نامه_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#نامه_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
نه تنها یک تشابه بین چشمهای او و انسان وجود داشت بلکه یک نوع تساوی دیده میشد.دو چشم میشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزه ی یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود.ولی به نظر میآمد نگاههای دردناک پر از التماس او را کسی نمیدید و نمیفهمید! جلو دکان نانوایی پادو او را کتک میزد ، جلو قصابی شاگردش به او سنگ می پراند، اگر زیر سایه اتومبیل پناه میبرد،لگد سنگین کفش میخ دار شوفر از او پذیرایی میکرد.
و زمانی که همه از آزار به او خسته میشدند،بچه ی شیر برنج فروش لذت مخصوصی از شکنجه او می برد.در مقابل هر ناله ای که میکشید یک پاره سنگ به کمرش میخورد و صدای قهقهه بچه پشت ناله سگ بلند میشد و میگفت: " بدمسب صاحاب " مثل اینکه همه آنهای دیگر هم با او همدست بودند و بطور موذی و آب زیرکاه او را تشویق میکردند،می زدند زیرخنده.
همه محض رضای خدا او را می زدند و بنظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد برای ثواب بچزانند.
#سگ_ولگرد
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
و زمانی که همه از آزار به او خسته میشدند،بچه ی شیر برنج فروش لذت مخصوصی از شکنجه او می برد.در مقابل هر ناله ای که میکشید یک پاره سنگ به کمرش میخورد و صدای قهقهه بچه پشت ناله سگ بلند میشد و میگفت: " بدمسب صاحاب " مثل اینکه همه آنهای دیگر هم با او همدست بودند و بطور موذی و آب زیرکاه او را تشویق میکردند،می زدند زیرخنده.
همه محض رضای خدا او را می زدند و بنظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد برای ثواب بچزانند.
#سگ_ولگرد
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
آدم را
درد است که
به تفکر می رساند.
#موراکامی
#سوکوروتازاکی_بی_رنگ_و_سالهای_زیارتش
#نشرچشمه
@Sadegh_Hedayat©
درد است که
به تفکر می رساند.
#موراکامی
#سوکوروتازاکی_بی_رنگ_و_سالهای_زیارتش
#نشرچشمه
@Sadegh_Hedayat©
کشیش میگفت عدالت انسانی مهم نبود و عدالت الهی بود که اهمیت داشت.
یادآوری کردم که همان اولی مرا محکوم کرده است...
#بیگانه
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©
یادآوری کردم که همان اولی مرا محکوم کرده است...
#بیگانه
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©
اخیرا در روزنامه نوشتهبود که زلزله مفصلی در خراسان شده دوهزار نفر تلف شدهاند خرابی زیاد هم کردهاست.
بدبختی از همه طرف میآید هرچه سنگ است پای احمد لنگ است . زلزله هم که می شود در ایران است .
#صادق_هدايت
نامه به دکتر تقی رضوی
۱۰ مه ۱۹۲۹
@Sadegh_Hedayat©
بدبختی از همه طرف میآید هرچه سنگ است پای احمد لنگ است . زلزله هم که می شود در ایران است .
#صادق_هدايت
نامه به دکتر تقی رضوی
۱۰ مه ۱۹۲۹
@Sadegh_Hedayat©
او گفت کشیشی را میشناسد که در زمان جنگ با دیدن چهرهی جوانی که چشمانش را در آورده بودند، ایمانش را از دست داده بود.
تارو ادامه داد: پانلو حق داره. وقتی بشه چشمای یه جوون بیگناهو درآورد؛ اونوقت آدم یا باید ایمانشو از دست بده، یا باید راضی بشه چشماشو در بیارن.
#آلبر_کامو
#طاعون
@Sadegh_Hedayat©
تارو ادامه داد: پانلو حق داره. وقتی بشه چشمای یه جوون بیگناهو درآورد؛ اونوقت آدم یا باید ایمانشو از دست بده، یا باید راضی بشه چشماشو در بیارن.
#آلبر_کامو
#طاعون
@Sadegh_Hedayat©
شما و امثالتان موجودات احمقی هستید که میخورید و آروغ میزنید و میدزدید و میخوابید و بچه پس میاندازید. بعد هم میمیرید و فراموش میشوید. حالا هم از ترس مرگ و نیستی مقامی برای خودت قائل شدی. هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تا یکی دو نفر برای تبرئه این قافله گمنام که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع کردند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند به زندگی آنها معنی بدهد؛ به آنها حق موجودیت بدهد. آنچه که بشر جستجو میکند، دزد و گردنهگیر و کلاش نیست؛ چون بشر برای زندگی خودش معنی لازم دارد. یک فردوسی کافیست که وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه کند!
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
Swoop And Cross – Skopi
من حال جالبی ندارم. با تلاشی که برای در چنگ داشتن زندگی و منطق به خرج میدهم، میتوانستم اهرام را برپا کنم.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#جعلی از #صادق_هدایت نیست❌ @sadegh_hedayat©
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از همان اول می دانستم که آخوند و دربار و هژیر و قوام و هر قرمساق که بیاید یا برود همه دست به یکی هستند و فقط گوششان به گرامافون و صدای استاد" است. ظاهرا سر مردم را شیره می مالند و به خیال خودشان رول اجتماعی و سیاسی بازی می کنند ولیکن باید به نتیجه نگاه کرد. ما که تا حالا هر چه دیدیم نتیجه همه گه کاریها به نفع انگلیس تمام شده. امسال دیگر مته به کون خشخاش گذاشته اند. آقای هژیر اعلامیه ای صادر کرده که دست آن مرتیکه آخوند کاشی را از پشت بسته. برای استعمال مشروبات حد می زنند (در شهرهای زیارتی). هر کس هم که روزه بخورد جریمه و حبس است. تمام کافه ها و رستورانها را هم بسته اند. اینهم از ترقیات روزافزون ما. گمان می کنم بالاخره مجبور بشویم یک کفیه عقال هم ببندیم و یک عبا هم بپوشیم و دنبال سوسمار و موش صحرایی بدویم. اینهم جواب جوانهای تحصیلکرده تربیت شده سیاستمدار که می گفتند دیگر به قهقرا نمی شود برگشت و در حال ترانزیسیون (انتقال) هستیم و ایرانی باهوش است. هیچ چیز مضحکتر از هوش ایرانی نیست. شاید هوشش سر خورده توی کونش رفته.
#هشتاد_دو_نامه_به_حسن_شهید_نورائی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#هشتاد_دو_نامه_به_حسن_شهید_نورائی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
برو هنبونه کثافت. تو داری نفس از ماتحت می کشی. همه حواست توی مستراح و آشپزخانه و رختخواب است. آن وقت می خواهی وکیل این ملت هم بشوی تا بهتر بتوانی به خاک سیاهی بنشانی، دستپاچه آینده تولید مثل هایت هستی تا ریخت منحوست به مردمان آتیه هم تحمیل بشود. می خواهی بعد از خودت در این هشتی باز بماند و باز هم یک نفر با شهوت و تقلب و بیشرمی خودت اینجا بنشیند و گوش مردمان آینده را ببرد. تو وجودت دشنام به بشریت است، نباید هم که معنی شعر را بدانی اگر می دانستی غریب بود. تو هیچوقت در زندگی زیبایی نداشتی و ندیدی و اگر هم دیدی سرت نشده. یک چشم انداز زیبا هرگز تو را نگرفته، یک صورت قشنگ یا موسیقی دلنواز تو را تکان نداده و کلام موزون و فکر عالی هرگز به قلبت اثر نکرده. تو تنها اسیر شکم و زیر شکم هستی. حرص میزنی که این زندگی ننگین که داری در زمان و مکان طولانی تر بکنی.
از کِرم، از خوک هم پَست تری، تو پَستی را با شیر مادرت مکیدی. کدام خوک جان و مال هم جنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آن ها را اندوخته و یا خوراک و دوای آن ها را احتکار کرده؟ تو خون هزاران بی گناه را از صبح تا شام مثل زالو می مکی و کیف می کنی و اسم خودت را سیاستمدار و اعیان گذاشتی! این محیط پست ننگین هم مثل امثال تو را می پسندد و از تو تقویت می کند و قوانین جهنمی این اجتماع فقط برای دفاع از منافع خوک های جهنمی افسار گسیخته مثل تو درست شده و میدان اسب تازی را به شما داده ... تف به محیطی که تو را پرورش داده ... اگر لیاقت اَخ و تف را داشته باشد! به قدر خوک، به قدر میکرب طاعون در دنیا زندگی تو معنی نداره ... هر روزی که سه چهار هزار تومان بیشتر دزدیدی، آن روز را جشن می گیری. با وجودی که رو به مرگی و از درد پیچ و تاب می خوری باز هم دست بردار نیستی! طرفداری از دموکراسی می کنی برای اینکه دوا و غذای مردم را احتکار بکنی، حتا از احتکار واجبی هم رو برگردان نیستی. می دانی: توبه گرگ مرگ است. آسوده باش!
من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگ ترین و عالی ترین شعر در زندگی من از بین بردن تو و امثال توست که صدها هزار نفر را محکوم به مرگ و بدبختی می کنید و رجز می خوانید.
گورکن های بی شرف!
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
از کِرم، از خوک هم پَست تری، تو پَستی را با شیر مادرت مکیدی. کدام خوک جان و مال هم جنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آن ها را اندوخته و یا خوراک و دوای آن ها را احتکار کرده؟ تو خون هزاران بی گناه را از صبح تا شام مثل زالو می مکی و کیف می کنی و اسم خودت را سیاستمدار و اعیان گذاشتی! این محیط پست ننگین هم مثل امثال تو را می پسندد و از تو تقویت می کند و قوانین جهنمی این اجتماع فقط برای دفاع از منافع خوک های جهنمی افسار گسیخته مثل تو درست شده و میدان اسب تازی را به شما داده ... تف به محیطی که تو را پرورش داده ... اگر لیاقت اَخ و تف را داشته باشد! به قدر خوک، به قدر میکرب طاعون در دنیا زندگی تو معنی نداره ... هر روزی که سه چهار هزار تومان بیشتر دزدیدی، آن روز را جشن می گیری. با وجودی که رو به مرگی و از درد پیچ و تاب می خوری باز هم دست بردار نیستی! طرفداری از دموکراسی می کنی برای اینکه دوا و غذای مردم را احتکار بکنی، حتا از احتکار واجبی هم رو برگردان نیستی. می دانی: توبه گرگ مرگ است. آسوده باش!
من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگ ترین و عالی ترین شعر در زندگی من از بین بردن تو و امثال توست که صدها هزار نفر را محکوم به مرگ و بدبختی می کنید و رجز می خوانید.
گورکن های بی شرف!
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
Through The Gloom
Dmitry Evgrafov
شب بخیر محبوب عذاب کشیدهی بیچارهی من..
کودک نازنین بیچارهی همیشه خستهی من..
امان از این باد و طوفانی که بیرون برپاست!..
احساس فاصلهی زیادی که بین ماست روی سینهام سنگینی میکند.
گریه نکن، عزیز دلم!
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
ModernClassic Ambient
Drone Depressing
@Sadegh_Hedayat©
کودک نازنین بیچارهی همیشه خستهی من..
امان از این باد و طوفانی که بیرون برپاست!..
احساس فاصلهی زیادی که بین ماست روی سینهام سنگینی میکند.
گریه نکن، عزیز دلم!
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
ModernClassic Ambient
Drone Depressing
@Sadegh_Hedayat©