چند روز بود که با ورق فال میگرفتم، نمیدانم چطور شده بود که به خرافات اعتقاد پیدا کرده بودم، جداً فال میگرفتم، یعنی کار دیگری نداشتم، کار دیگری نمیتوانستم بکنم، میخواستم با آینده خودم قمار بزنم. نیت کردم که کلک خود را بکنم، خوب آمد.
#صادق_هدايت
#زنده_بگور
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدايت
#زنده_بگور
@Sadegh_Hedayat©
امروزه همه ی عقاید،مذاهب و همه ی
فرضیات بشر سنجیده و آزموده شده ولی هیچکدام از آنها نتوانسته آدمیزاد را خوشبخت،راضی و آسوده بکند.
#سگلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
فرضیات بشر سنجیده و آزموده شده ولی هیچکدام از آنها نتوانسته آدمیزاد را خوشبخت،راضی و آسوده بکند.
#سگلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
Saz-o-Avaz, Continued
Mohammad Reza Shajarian
#محمدرضا_شجریان
#آلبوم_پیوند_مهر
#شور
#اشعار_سعدی
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
@Sadegh_Hedayat©️
#آلبوم_پیوند_مهر
#شور
#اشعار_سعدی
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
محمدرضا شجریان – زمستان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است .
#مهدی_اخوانثالث
@Sadegh_Hedayat©
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است .
#مهدی_اخوانثالث
@Sadegh_Hedayat©
از اول دنیا همینطوری بوده که یکی از گشنگی بمیره یکی از سیری بترکه!
#صادق_هدایت
#حاجی_آقا
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت
#حاجی_آقا
@Sadegh_Hedayat©
هیچکس نمیتواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دست از همه جا کوتاه بشود میگویند:برو سرت را بگذار و بمیر. اما وقتی که مرگ هم آدم را نمیخواهد، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید.. !
همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم!
#زنده_به_گور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم!
#زنده_به_گور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند: نه توانگر میشناسد نه گدا نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر میخواباند تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد گری خود دست میکشند بیگناهان شکنجه نمیشوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنودهاند. چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمیبینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمیشنوند. بهترین پناهی است برای دردها غمها رنجها و بیدادگریهای زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش میشود همه این جنگ و جدال کشتارها و زندگیها کشمکشها و خودستائیهای آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام میگیرد.
#مرگ
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
#مرگ
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
حالا دیگر نه زندگی میکنم و نه خواب هستم، نه از چیزی خوشم میآید و نه بدم میآید. من با مرگ آشنا و مأنوس شدهام. یگانه دوست من است، تنها چیزیست که از من دلجویی میکند. قبرستان مناپارناس به یادم میآید. دیگر به مردهها حسادت نمیورزم، من هم از دنیای آنها بشمار میآیم. من هم با آنها هستم، یک زنده به گور هستم...
#زنده_به_گور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
#زنده_به_گور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
کسانی که به جای زندگی فضیلتمندانه، آرزوی زندگی شاد و عالی و طولانی را در سر دارند، مانند بازیگران احمقی هستند که میخواهند همواره نقش های بزرگ داشته باشند، نقشهایی که وجه ممیزشان شکوه و ظفرمندی است. اینها نمیتوانند بفهمند که مهم چه و چقدر بازی کردن نیست، بلکه چطور بازی کردن است.
چون انسان تغییر نمیکند، و شخصیت اخلاقیاش در سراسر زندگی مطلقاً همان باقی میماند، و چون باید نقشی را که به عهده میگیرد، بدون کمترین انحراف از شخصیت بازی کند؛ و چون نه تجربه و نه فلسفه و نه مذهب نمیتوانند بهبودی در او ایجاد کنند، این پرسش پیش میآید که اصلا معنای زندگی چیست؟
#درباب_طبیعت_انسان
#آرتور_شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©️
چون انسان تغییر نمیکند، و شخصیت اخلاقیاش در سراسر زندگی مطلقاً همان باقی میماند، و چون باید نقشی را که به عهده میگیرد، بدون کمترین انحراف از شخصیت بازی کند؛ و چون نه تجربه و نه فلسفه و نه مذهب نمیتوانند بهبودی در او ایجاد کنند، این پرسش پیش میآید که اصلا معنای زندگی چیست؟
#درباب_طبیعت_انسان
#آرتور_شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©️
Wounds of Europe (Part 1)
Library Tapes
#Ambient #Drone
#Modern_Classic
#Depressing #YaR
با دردی که در قلبم داشتم با شتاب از روی پل سنگی گذشتم. آنچه را که تا به حال اغلب از سر گذراندهام احساس کردم. احساس ناخوشایند آتش شدیدی در درونم که نمیتوانست بیرون بیاید، جملهای ساختم:
دوست عزیز، بیرون بریز
با آهنگ خاصی بیوقفه آن را خواندم.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
#Modern_Classic
#Depressing #YaR
با دردی که در قلبم داشتم با شتاب از روی پل سنگی گذشتم. آنچه را که تا به حال اغلب از سر گذراندهام احساس کردم. احساس ناخوشایند آتش شدیدی در درونم که نمیتوانست بیرون بیاید، جملهای ساختم:
دوست عزیز، بیرون بریز
با آهنگ خاصی بیوقفه آن را خواندم.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
فرزندی پدید نیاورید مگر زمانی که قادر باشید آفرینندهای بیافرینید. بیحساب بچهدار شدن اشتباه است، بچهدار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدف دار کردن زندگی با تولید چون خودی اشتباه است. و اشتباه است اگر با تولید مثل، در صدد رسیدن به جاودانگی باشیم، تنها به این دلیل که نطفه، حاوی بخشی از آگاهی ماست!
#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_د_یالوم
@Sadegh_Hedayat©
#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_د_یالوم
@Sadegh_Hedayat©
اما چیزی که هس، من برﺍی کار آفریده نشده بودم. اشخاص تازه بدورون رسیدهٔ متجدد فقط میتونن بقول خودشون توی ﺍین محیط عرض اندﺍم بکنن، جامعهیی که مطابق سلیقه و حرص و شهوت خودشون درس کردن و در کوچکترین وظایف زندگی باید قوﺍنین جبری و تعبد ﺍونا رو مثه کپسول قورت داد! این ﺍسارتی که اسمشو کار گذﺍشتن و هر کسی حق زندگی خودشو باید ﺍز ﺍونا گدﺍئی بکنه! توی ﺍین محیط فقط یه دسته دزد، احمق بیشرم و ناخوش حق زندگی دﺍرند و ﺍگه کسی دزد و پست و متملق نباشه میگن: «قابل زندگی نیس!»
#صادق_هدایت
#تاريكخانه
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت
#تاريكخانه
@Sadegh_Hedayat©
شب پاورچین پاورچین می رفت . گویا به اندازه کافی خستگی در کرده بود، صداهای دوردست خفیف به گوش می رسید،شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب میدید، شاید گیاها می روییدند. در این وقت ستاره های رنگ پریده پشت توده های ابر ناپدید می شدند. روی صورتم نفس ملایم صبح را حس میکردم و در همین وقت بانک خروس از دور بلند شد.
آیا با مرده چه می توانستم بکنم؟ با مردهای که تنش شروع به تجزیه شدن کرده بود! اول به خیالم رسید او را در اتاق خودم چال بکنم،بعد فکر کردم او را ببرم بیرون و در چاهی بیاندازم در چاهی که دور آن گلهای نیلوفر کبود روییده باشد اما همه این کارها برای اینکه کسی نبیند چقدر فکر، چقدر زحمت و تردستی لازم داشت!
بهعلاوه نمیخواستمکه نگاه بیگانه او بیفتد،همه این کارها را می بایست به تنهایی و به دست خودم انجام بدهم من به درک اصلاً زندگی من بعد از او چه فایده ای داشت؟ اما هرگز ،هرگز هیچکس از مردمان معمولی، هیچ کس به غیر از من نمی بایستی که چشمش به مرده او بیفتد.
او آمده بود در اتاق من،جسم سرد و سایه اش را تسلیم من کرده بود برای اینکه کس دیگری او را نبیند،برای اینکه به نگاه بیگانه آلوده نشود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
آیا با مرده چه می توانستم بکنم؟ با مردهای که تنش شروع به تجزیه شدن کرده بود! اول به خیالم رسید او را در اتاق خودم چال بکنم،بعد فکر کردم او را ببرم بیرون و در چاهی بیاندازم در چاهی که دور آن گلهای نیلوفر کبود روییده باشد اما همه این کارها برای اینکه کسی نبیند چقدر فکر، چقدر زحمت و تردستی لازم داشت!
بهعلاوه نمیخواستمکه نگاه بیگانه او بیفتد،همه این کارها را می بایست به تنهایی و به دست خودم انجام بدهم من به درک اصلاً زندگی من بعد از او چه فایده ای داشت؟ اما هرگز ،هرگز هیچکس از مردمان معمولی، هیچ کس به غیر از من نمی بایستی که چشمش به مرده او بیفتد.
او آمده بود در اتاق من،جسم سرد و سایه اش را تسلیم من کرده بود برای اینکه کس دیگری او را نبیند،برای اینکه به نگاه بیگانه آلوده نشود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
حقیقت، خود مقدس نیست. آنچه مقدس است جستوجویی است که برای یافتنِ حقیقتِ خویش میکنیم!
آیا کاری مقدستر از خودشناسی سراغ دارید؟
کارهای فلسفی من، به تعبیری از ماسه ساخته میشوند؛ دید من مرتباً تغییر میکند. ولی یکی از جملات ماندگار من این است: " بشو، آنکه هستی!"
بدون حقیقت چگونه میتوان فهمید کیستم و چیستم؟
#اروین_یالوم
#وقتی_نیچه_گریست
@Sadegh_Hedayat©️
آیا کاری مقدستر از خودشناسی سراغ دارید؟
کارهای فلسفی من، به تعبیری از ماسه ساخته میشوند؛ دید من مرتباً تغییر میکند. ولی یکی از جملات ماندگار من این است: " بشو، آنکه هستی!"
بدون حقیقت چگونه میتوان فهمید کیستم و چیستم؟
#اروین_یالوم
#وقتی_نیچه_گریست
@Sadegh_Hedayat©️
امروزه بهترين آدمها را دیوانه میدانند. دوره، دورهی بیمايگی و بلاتكليفی است همين و بس؛ ولی اصلاً ارزش حرف زدن ندارد. این روزگار، عصر طلایی بیمايگی و بیعاطفگی است؛ عصر اشتياق به جهل، بلاهت، بلاتكليفی. دوران درخشان كشمكش بر سر چيزهای حاضر و آماده! هيچكس فكر نمیكند. به ندرت كسی پيدا میشود كه انديشهای برای خودش ترسيم كند.
#داستایفسکی
@Sadegh_Hedayat©️
#داستایفسکی
@Sadegh_Hedayat©️
دوستان من، من به همهتان میگویم جاوید باد اندیشه بزرگ، اندیشه ابدی، اندیشه بینهایت! هر انسانی هر که باشد، ناگزیر است در پیشگاه اندیشه بزرگ کمر خم کند. حتی احمقترین آدمها دست کم به چیزی نیازمند است که به راستی بزرگ باشد.
#داستایوفسکی
#شیاطین
@Sadegh_Hedayat©️
#داستایوفسکی
#شیاطین
@Sadegh_Hedayat©️
What do you do from morning to night?
"I endure myself."
__ Emil Cioran
The Trouble with Being Born
@Sadegh_Hedayat©️
"I endure myself."
__ Emil Cioran
The Trouble with Being Born
@Sadegh_Hedayat©️
نمیشود کاریش کرد، نمیشود کاریش کرد...
از حالتی که تکرار میکرد "نمیشود کاریش کرد" خیلی خندهام گرفت...
انگار چیزی هست که بشود کاریش کرد!!!
#رومن_گاری
@Sadegh_Hedayat©️
از حالتی که تکرار میکرد "نمیشود کاریش کرد" خیلی خندهام گرفت...
انگار چیزی هست که بشود کاریش کرد!!!
#رومن_گاری
@Sadegh_Hedayat©️
خانم ((ورجینیا ولف)) که پیشترها با از دست دادن مادرش در سن ۱۳ سالگی و به دنبال آن درگذشت خواهر ناتنیاش در دو سال بعد، نخستین دوره شدید افسردگی و حمله عصبی را تجربه کرده بود، طی جنگهای جهانی اول و دوم، بسیاری از دوستان و آشنایان و نزدیکان خود را از دست داد که باعث افسردگی شدید او شد و در ۲۸ مارس ۱۹۴۲ پس از پایان آخرین رمان خود به نام ((بین دو پرده نمایش))، خسته و رنجور از رویدادهای جنگجهانی دوم و تحت تاثیر روحیه حساس و شکننده خود، با جیبهای پر از سنگ به رودخانه اوز در رادمال رفت و خود را غرق کرد. جسد او حدود یک ماه بعد در تاریخ ۱۸ آوریل توسط چند کودک در پایین رودخانه پیدا شد. جسد او در تاریخ ۲۱ آوریل در حضور همسرش ((لئوناردو)) سوزانده شد و خاکسترش در سایه درختی در باغچه ای به خاک سپرده شد.
ورجینیا ولف در بخشی از آخرین یادداشت خود با روحیهای افسرده برای همسرش چنین نوشت:
((...عزیز ترینم، تردیدی ندارم که دچار جنون شدهام، احساس میکنم که دیگر نمیتوانم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانم، بهبودی نخواهم یافت و شروع به شنیدن صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است. بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای، هر آنچه میتوان بود، برایم بودهای. میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی؛ و میدانم که خواهی کرد..... گمان نمیکنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توان مبارزه ندارم، میبینی؟ حتی نمیتوانم این را نیز درست بنویسم، نمیتوانم چیزی بنویسم....))
برگرفته از دیباچه کتابِ اتاقی از آن خود
@Sadegh_Hedayat©️
ورجینیا ولف در بخشی از آخرین یادداشت خود با روحیهای افسرده برای همسرش چنین نوشت:
((...عزیز ترینم، تردیدی ندارم که دچار جنون شدهام، احساس میکنم که دیگر نمیتوانم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانم، بهبودی نخواهم یافت و شروع به شنیدن صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است. بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای، هر آنچه میتوان بود، برایم بودهای. میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی؛ و میدانم که خواهی کرد..... گمان نمیکنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توان مبارزه ندارم، میبینی؟ حتی نمیتوانم این را نیز درست بنویسم، نمیتوانم چیزی بنویسم....))
برگرفته از دیباچه کتابِ اتاقی از آن خود
@Sadegh_Hedayat©️